شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

بدترین روزهای زندگیمون :(

سلام شادمهرم همه ی زندگی و امیدم بالاخره بعد از یه عالمه روز اومدم تا برات از بدترین و عذاب آورترین روزهای زندگیم بگم... میدونی نفسم زندگی همیشه خوب و خوش و خرم و به کام و خواسته ی ما نیست! گاهی بازیهای بدی با آدم میکنه مهم اینه که بتونی این روزها رو با استقامت و توکل به خدا و بردباری و صبوری پشت سر بزاری گلکم...از ته قلبم آرزو میکنم یه همچین روزهایی تو زندگیت نباشه و سراسر زندگیت پر از سلامتی توام با خوشبختی و موفقیت باشه عشق کوچولو و میوه ی دلم...  اگه دوست داشتی جزییاتشو بدونی برو ادامه مطلب... این عکسها مال روزهای قبل از بیمارستانته این عکسها هم مال روزهای بیمارستانته  ...
19 اسفند 1393

اولین مریضی شادمهرم :(

سلااااااام عشق کوچولو موچولوی مامان فقط اومدم بگم از روز چهلمت سرماخوردگی خیلی سختی گرفتی به حدی که نفس کشیدن برات خیلی سخت شده و سینه ت همش خس خس می کنه   بردیمت دکتر بهت آزیترومایسین داده... هر کسی این مطلب و میخونه برای شادمهر من و همه ی فرشته های کوچولو دعا کنین که هیچ وقت مریض نشن و زودی هم خوب بشن خدایا کمک کن این پسرکوچولوی منم زودی خوب بشه خیلی معصوم و بی گناهه...واقعاً داره اذیت میشه شادمهر کوچولوی من بدون که قلبم با صدای خس خس نفسهات دچار فشار و تنگی میشه نمیتونم خوب نفس بکشم خواهش می کنم زود خوب بشو ...
8 اسفند 1393

چهل روزگی پسرگلـــــــــــــــم

سلااااااااااااااااااااااااااااام جیگر قشنگم چهل روزگیت مبااااااااااااااااااااااارک عزیزترین عزیزم  عااااااااااااااااااااااااشقتم تماااااااااااااااااااااام هستیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم عزیزدلم در 36 روزگیت یعنی اول اسفند 93 ا ولین عروسی زندگیت و رفتی...عروسی عمو نادر... انشالله خوشبخت باشن همیششششه تو هم خیلی پسر خوبی بودی فقط یه کم آخر شب از صدای بلند کلافه شدی و گریه کردی که بردیمت با باباییت تو ماشین تا آروم بشی ...چون شب بارونی شدید بود نمیشد تو محوطه بگردونمت...ببخشید که یه کم اذیت شدی ولی خب اولین عروسی و شرکت کردی انشاالله زندگیت پر از شرکت کردن تو عروسی ها و جشن های ...
5 اسفند 1393
1